چند وقت پیش و در دوره آموزشی مدرسی کارآفرینی آزمون معروف ند هرمان برای تعیین شخصیتم به من نشان داد که از نظر روحیه شباهت فراوانی به آلمانیها دارم. امروز متنی دیدم که در مورد فرهنگ کسب و کار در آلمان بود. مطلب را که دیدم گفتم آی گفتی و فکر کردم بد نیست در مورد چیزهایی بنویسم که نداریم. نه این که آلمانیها کعبه آمال باشند؛ به هر حال در فرهنگ کسب و کار از ما پیشروتر هستند.
ما در فرهنگ کسب و کارمان چه چیزهایی را فراموش کردهایم؟
۱. دوری از ابهام و عدم اطمینان؛ ما از وضعیتهای مبهم رنج میبریم اما تمایل داریم در حالتی مبهم مراوده داشته باشیم. به عنوان نمونه رابطه استاد و دانشجویانی را در نظر بگیرید که درباره مواردی که در امتحان میآید روشن و واضح حرف نمیزنند. استاد روشن نمیگوید که اگر روشن بگوید خودش را در دردسر انداخته، دانشجو هم مشکلی با این وضع ندارد، چون راه درروها را دوست دارد.
۲. برنامهریزی؛ کمتر جایی را میشناسم که در ایران برنامه ریزی استراتژیک داشته باشند و کمتر کمتر جایی را میشناسم که راه به جایی برده باشند. در صنایع شاید اوضاع بهتر باشد؛ اما در نرمافزار مشکلات برنامهریزی بیداد میکند. به صورت یک قاعده سرانگشتی هر چه از صنایع ملموستر مانند ماشینسازی به سمت صنایع غیر ملموستر مانند رسانهها میرویم عدم برنامهریزی بیشتر میشود.
۳. تخصص؛ اصولا علاقه افراد ارتباط کمی با رشته تحصیلی آنها دارد و همین رابطه بین رشته تحصیلی و شغل افراد وجود دارد. دانشگاه داستانی دارد و کار داستانی دیگر و هیچ کدام دیگری را بنده نیستند. به طور سرانگشتی از سازمانهای خصوصی به سمت سازمانهای دولتی عدم وجود تخصص حادتر است.
۴. اجرای تصمیمات؛ اینجا فارغ از این که چه تصمیمی گرفته شده؛ افراد به عقیده و نظر خودشان عمل میکنند. اصولا اجتهاد در تمامی امور امری پسندیده است. بنا بر یک قاعده مسخره، تقلید مال حیوان معلومالحالی است و بنابراین هر کسی به خودش حق میدهد در امور اجتهاد کند. باز به طور سرانگشتی هر چه از علوم مهندسی به طرف علوم انسانی میرویم شدت این اجتهاد هم بیشتر میشود.
۵. حرف شنوی از مدیر؛ در فرهنگ کسب و کاری که من تازه بخش کوچکی از آن را دیدم خیلیها یا مدیرند یا در حال طی مرارت برای رسیدن به مدیریت هستند. اصولا در این مرز پر گهر کارشناس متخصص نداریم. یعنی شما به عنوان کارشناس تا یک حدی رشد میکنی. از جایی به بعد باید سوار شتر مدیریت شوی. بنابراین پرواضح است که حرف مدیر خریداری ندارد.
۶. هوش هیجانی؛ هر کی بزن بهادرتر باشد و قلدرتر، کارش جلوتر است. در این فضای کسب و کاری، خیلی فرصتی برای فهمیدن احساسات خود و دیگری و نشان دادن صحیح آنها نیست. اگر بتوانی یاد بگیری که چگونه دیگران را نشنوی ۵۰ درصد ماجرا حل شده؛ مابقی هم چیز زیادی نیست. به هر شکل که شده حرفت را به کرسی بنشان.
۷. فرایندهای مشخص؛ مانند مورد ۱ اینحا هم اصل بر ابهام است. اصولا فرایند چیزی است که روی کاغذ نوشته میشود و در عالم واقع چیز دیگری رخ میدهد. باز به طور سرانگشتی در علوم مهندسی وضع بهتر از علوم فرهنگی است.
۸. روابط کاری؛ اینجا روابط کاری نه خشک است و رسمی نه صمیمانه. دنیای غریبی است. تازه دهانت را نبویند شانس آوردهای. تظاهر اصل اساسی در فرهنگ کسب و کار ماست.
۹. بازخود؛ معمولا بازخورد نمیدهیم؛ بازخورد هم نمیگیریم. تازه اگر کسی هم چیزی بگوید مینشانیمش سر جایش. اما برای انجام کاری که وظیفه ماست و بابت آن پول میگیریم انتظار دریافت پاداش داریم.
۱۰. ساختارهای سازمانی؛ ساختار سازمانی چیزی برای آسانتر شدن کارها نیست. ساختار سازمانی بستری فراهم میکند تا بازی کی بود کی بود من نبودم راه بیندازیم و آخر سر معلوم نشود که چه شده است. هر جا راه بدهد سلسله مراتب را زیرپا میگذاریم و اگر روزی نخواهیم کاری را بکنیم آن را گردن سلسه مراتب میاندازیم. ما ماموریم و معذور.
۱۱. ساختار ماتریسی؛ البته این ساختار کمی با ساختار ماتریسی معمول در سازمانهای دنیا متفاوت است. اینجا روابط غیر رسمی از چنان استحکامی برخوردار است که علاوه بر سلسله مراتب عمودی معمول چندین سلسله افقی هم شکل میگیرد. کار اصلی بر عهده این سلسههاست. اگر جایی داشتی در این سلسه داشتی وگرنه کارت همیشه لنگ در هواست.
۱۲. جلسههای رسمی؛ عاشق جلسه رفتن هستیم. احساس مهم بودن به ما دست میدهد. جلسهها از سه تا چیز از نظر حاضرین در جلسه کم اهمیت رنج میبرد. ورودی جلسهها مشخص نیست. معلوم نیست در جلسه قرار است چه اتفاقی بیفتد. خروجی جلسه هم در هالهای از ابهام قرار دارد. اصولا اینجا وقتی به بن بست میخوریم جلسه میگذاریم. جلسه جایی برای رسیدن به ایدههای مفید نیست. جلسه محلی برای عشق و صفا و شوخی و محبت است. آخر اینجا از محبت خارها گل میشوند.
۱۳. حضور در جلسه با آمادگی قبلی؛ وقت تلف کردن است!
۱۴. واقعیت و سیاست؛ بازی سیاست بازی کثیفی است و ورد زبان خیلیها این است که شاهی خطر دارد و به درویشی قناعت کن. اما بیشتر همان خیلیها دنبال رسیدن به مقام شاهی هستند. اصولا دوست داریم مانند کوسه باشیم. بدریم و کسی نباشد که ما را بدرد. اصولا اینجا اگر دست من بود در همه دانشکدهها ۳ واحد درس سیاست میگذاشتم که بیشتر از مقاومت مصالح و مدار و انتقال جرم به کار میآید.
۱۵. سکوت؛ اگر کسی سکوت کند احتمالا یا لال است یا هیچ احتمال دیگری به ذهنمان نمیرسد. اصولا ما در رابطه با زرافهای که به دنبال خارش پایش به دغدغههای پست مدرنی انسان سرگشته امروز رسید علاقه فراوانی داریم. ما بعد از حرکت از سنت تخت گاز مدرنیته را رد کرده و با توقفی کوتاه در ایستگاه پست مدرن اکنون به طویله پشت مدرن رسیدهایم.
۱۶. جریان اطلاعات؛ اصل بر عدم اطلاع رسانی است. مرحوم بیکن اگر زنده بود به عینه میدید که اینجا اطلاعات قدرت است. البته جریانهای اطلاعات مختلفی در سازمانهای ایرانی وجود دارد. جریان اطلاعات افقی و عمودی بین هزاران خط انتقال اطلاعات گمشده است.
۱۷. ارتباطات مکتوب؛ ارتباطات شفاهی و چرب زبانی مهمتر و کاراتر از ارتباطات مکتوب است. اینجا باید حرف بزنی. کسی حال و حوصله خواندن ندارد.
۱۸. شوخی؛ اصل اساسی شوخی است. البته با همه شوخی با شما کی جرات داده شوخی کنه.
۱۹. زمان؛ وقت طلاست و طلا هم ارزش زیادی در این مملکت ندارد. اگر بورسی راه میانداختیم و در آن زمان عرضه میکردیم فکر میکنید کل آن بورس چقدر میارزید؟
۲۰. احترام؛ چون در فیلمها دیدهایم که برای صمیمیت همدیگر را با اسامی مانند برد یا آنجل صدا میکنند ما هم سریع پسرخاله میشویم و ….
شما چه فکر میکنید؟