زندگی میگذرد خواهی نخواهی
دیدم اگر چیزی ننویسم، شاید این گمان ایجاد شود که این وبلاگ رها شده است. واقعیت این است که این وبلاگ رها نشده. حتی این طور نبوده که بگویم حال نوشتن نداشتم که سالهاست حرفه من نوشتن است. حتی این طور نبوده که بگویم موضوعی و سوژهای نبوده که بنویسم که در این مدت دهها سوژه گوناگون را کار کردم. واقعیت این است که گاهی وقتها بیهیچ دلیلی یک اتفاقهایی نمیافتد.
فیلم قاعده تصادف من را با مفهومی آشنا کرد که خیلی دوست دارم. همین قاعده تصادف. این که حتی تصادف هم قاعده دارد. کسی که از بالای ساختمان میافتد پایین تصادفی نیست. او از این ساختمان بالا رفته و این احتمال وجود دارد که بیفتد پایین. در رابطه با خیلی از ما هم این چنین است. قواعدی وجود دارد و چیزهایی دست به دست هم میدهند که ما را مشمول قاعده تصادف میکنند. بر مبنای قاعده تصادف ما در موقعیتهایی هستیم که در زمان بودن در آن موقعیت دلیل و منطق آن را درک نمیکنیم. اما ما در این موقعیت هستیم چون بر مبنای قواعدی مشخص زمینه آن تصادف را فراهم کردیم.
این که در این وبلاگی که بسیار دوستش دارم مدتی چیزی ننوشم، مطابق همین قاعده است. نمیدانم چه چیزهایی دست به دست هم دادند که اینجا ننویسم. اما به هر حال چیزهایی بودند.
حالم خوب خوب است. انرژیام بالای بالاست. مثل همیشه کارهایم زیاد است. مثل همیشه به دنبال تجربههای تازه هستم و مانند همیشه راضیام.
این که اینجا باید بنویسم نه دلیلی دارد و نه اجباری. اینجا مسیری است برای ارتباط. امیدوارم بتوانم از این مسیر بهتر استفاده کنم.
یا حق