کولهپشتی برای سال ۹۳
به پیشنهاد امیر مهرانی بزرگوار این یادداشت را نوشتم. امیر مهرانی جریانی را راه انداخته و من هم سعی کردم بخشی از این جریان دوست داشتنی باشم.
۹۲ سال عجیبی بود؛ احتمالا برای همه ما، حداقل از نظر تغییرات اجتماعی و سیاسی عجیب بود. زمستان سال ۹۱ به این فکر میکردم که آینده ما چه خواهد شد و مدام به این میرسیدم که باید دولتی سر کار بیاید که طیف وسیعی از مردم پشتش باشند. آن زمان تصور میکردم این اتفاق نمیافتد و فقط یک معجزه میتواند ما را نجات دهد؛ و باور کردنی نبود. معجزه اتفاق افتاد. و همه آنهایی هم که ممکن است بگویند ما کاری به مسائل اجتماعی و سیاسی نداریم، دیدند که زندگی چقدر میتواند آسان شود، اگر آرامش و تدبیر حاکم گردد. سال ۹۲ اما برای من از این هم سال عجیبتری بود. این که از یکی از بزرگترین شرکتهای فناوری اطلاعات ایرانی بیرون بزنم و شرکت خودم را داشته باشم، به من نشان داد که راهاندازی یک کسب و کار و سرپا نگه داشتن آن یک معجزه است و ما چقدر هر روز شاهد معجزهایم. یادم میآید که با اعضای هیئت مدیره شرکت ساعتها بر سر این بحث میکردیم که باید برای یک نقش فردی با سطح مشخصی از تواناییها و مهارتها را وارد مجموعه کنیم و این قدر هم باید حقوق بدهیم و میترسیدیم از این کار. و دل به دریا زدیم و معجزه خودش اتفاق افتاد. اگر از این سال عجیب بخواهم چند تا چیز گلچین کنم که بماند برایم در سال ۹۳ بدم نمیآید اینها را انتخاب کنم: ادامه…