توجه: اگر کسی که در این نوشته نقد شده به کسی که این نوشته را میخواند شبیه باشد بداند که قصدی در کار نبوده. و اگر آن کس از این نوشته ناراحت شود این مایه تاسف آن کس باید باشد.
۱. گاه و بیگاه، عموما از رسانه ملی و گاهی هم از رسانههای دیگر چیزهایی میشنویم به نام خبر. چیزهایی که دستمایه خوبی است برای طنز و مسخره کردن ما. چیزهایی که اگر عبید زاکانی زنده بود قید نوشتن موش و گربه را میزد و میپرداخت به همین داستانهای پرآب چشم.
۲. خبر آمد مخترع جوان ایرانی موتوری ساخته است که برق تولید میکند اما سوخت مصرف نمیکند. باید میبودی و خبرنگار رسانه ملی را میدیدی که سر و دست و پایش را عوضی گرفته بود و از شادی خبری که کار کرده در پوستش نمیگنجید. به خیالش راز تبدیل مس به طلا را گزارش میکند.
۳. خبر آمد دختر جوان ایرانی از پلاستیک بنزین تولید کرده و همه انگشت به دهان ماندهاند. گفت به زودی همه از این سوخت استفاده میکنند. خبرنگار نپرسید که چطور ممکن است این بنرین که از پلاستیک استخراج شده آلودگی نداشته باشد؟ خبرنگار نپرسید مگر این پلاستیکها از نفت به دست نیامدهاند، پس چطور آلودگی ندارند؟ خبرنگار نپرسید که چطور میشود این سوخت جدید را بشود هم در ماشینهای بنزینی ریخت و هم دیزلی؟ خبرنگار نپرسید که امکان جایگزینی این سوخت با بنزین ۸۰ درصد است یعنی چه؟ خبرنگار محترم و از نظر من خنگ رسانهای که از بد روزگار و این که از آن دو و نیم میلیون شغل ایجاد شده توسط دولت چیزی بهاش نرسیده شده خبرنگار رسانه ملی بین این همه سوال با ذوقزدگی پرسید: فرمول این سوخت جدید را میگوئید؟ دخترک هم پوزخندی زد و گفت فرمولش سریه!
۳. معمولا آنهایی که وارد علوم انسانی میشوند باهوشتر از همهاند. معمولا متوسطها میروند مهندس میشوند و آچار دست میگیرند و لباس کار میپوشند، باهوشها هم فکر میکنند که چطور میشود بهتر زندگی کرد. آنها میاندیشند که با زندگی چه باید کرد و باقی مردم هم میروند همان کارها را میکنند. این باقی شامل مهندسها هم میشود.
۴. اینجا اما مهندسها باهوشترند. نه این که مهندسها باهوشتر باشند بلکه این جور جا افتاده که باهوشها باید مهندش شوند. بنابراین و با توجه به این که هوش متغیری نیست که به این راحتی کم و زیاد شود، مهندسها باهوش میمانند و علوم انسانیها کمتلاشتر. مهندسها فکر میکنند که با زندگی چه باید کرد، بعد علوم انسانیها نقد میکنند؛ همه چیز و همه کس را. آن وقت این وسط کسانی پیدا میشوند که نه مهندسند و نه علوم انسانی. دنبال لقمهای نان حلال میگردند و خبرنگاری در این مملکت به سان رانندگی تاکسی است و شاگرد شوفری. نه دانش خاصی میخواهد و نه مهارت خاصی. بندگان خدا میشوند خبرنگار و مهندسهای بیحوصله هم آنها را مدیریت میکنند.
۵. تز کارشناسی من این بود: استخراج پروتئین از ماهیهای غیرماکول. این تز من هیچ جای دفاعی ندارد. تزی بود که فقط دوره مهندسی من تمام شود. فکرش را که میکنم میبینم میتوانستم به کمک همین تز بیایم و با یک خبرنگار مصاحبه کنم و بگویم که من از ماهیهای غیرماکول پروتئین استخراج کردم و این که این چقدر برای کشور ارز آوری دارد و این حرفها. خبرنگار خنگ هم احتمالا از من نمیپرسید که پس این همه مهندس کارکشته خاک کارگاه و کارخانه خورده چرا این کار را نکردند. خبرنگار حتی به ذهنش هم نمیرسید که این یک کار تحقیقاتی است و تا کار تحقیقاتی به واقعیت تبدیل شود فاصلهای هست به نام امکان صنعتی شدن یک طرح و ایده. ایدههای درخشان فراوان هستند. اما ایدههایی که منجر به خلاقیت میشوند کمترند. خلاقیتهایی هم که منجر به نوآوری شوند کمتر. تعداد بسیار کمی از ایدهها به مرحله کارآفرینی میرسند و عملا به بار مینشینند. بسیاری از کارهایی که ما در همایشها و از روی کارهای دانشگاهی ارائه میکنیم در حد ایده یا شاید یک خلاقیت باشند. خبرنگار عزیز باید فرق اینها را بداند و این که محقق عزیز دقیقا چه کرده. این طور نباشد که خبرنگار عزیز هول برش دارد و از کشف نوع جدیدی از قیر در ایران بگوید. دنبال که میکنی میبینی یک دانشجوی مکانیک یک کار تحقیقاتی روی قیر پلیمری انجام داده است! امروز شاید ۲۰ سالی شود که در شرکتی مثل IBM هیچ اختراعی ثبت نشده. تا به حال فکر کردید که چرا اپل آیپد عرضه میکند اما ما کشف و اختراع؟
۵. آی، آدمهایی که در ساحل لم دادهاید، آی آدمهایی که از جنگ نرم و رسانههای بیگانه مینالید؛ بیائید، بیائید. جنگ نرم شما همین جاست. دیوار به دیوار ما و شما.
۶. بدبختی ما گناه دیگری نبود.
رضا عالی بود این مطلب؛ مخصوصا بند ۳ و ۴. واقعا همدلم با نوشتهات. 🙂
@علی نعمتی شهاب
لطف داری رفیق. امیدوارم به این که همه چیز بهتر میشه.
خب حرفی توش نیست من هم از شماره های ۳و ۴ لذت بردم.
وقتی صنعتی اصفهان بودم می دیدم بچه ها چقدر خوب شعر میگن یا چه داستانای خوبی می نویسن تعجب می کردم فک می کردم بچه های علوم انسانی باید این کارو بکنن
بعد وقتی اومدم علامه دیدم اکثر بچه های موفق کسانی بودن که یا از دبیرستان و رشته ریاضی تغییر رشته داده بودن یا یه دوره ای فنی مهندسی خونده بودن اومده بودن علوم انسانی یا حتی توی دوره ارشد این نقل و انتقال صورت گرفته بود درباره استادا هم این مطلب صدق می کرد.
این بیماری جامعه ماست که فکر می کنن هر کی باهوشه باید مهندسی بخونه در حالی که ترتیب همونیه که شما گفتید.
درباره خبرنگاری که دست روی دل پر دردمون گذاشتی !!!!!!!!!
سلام
ببخشید که در انبوه نوشته های خوبتان تا حالا نظری ندادم و این دفعه که نوشته را نپسندیدم اعلام می کنم.
اصل مطلب خیلی قابل توجه است اما برخی بندها و جمله های آن به نظر جای تأمل دارند.
سلام
ممنون از مطلب خوبتون
سلام برسونید.
@فاطمه پورمعصوم
درود
ممنون. تشکر فراوان از راهنمایی شما. همسرم هم سلام میرساند و تشکر از کمک شما