فرصتی دست داد و زندگی با چشمان بسته را دیدم. این فیلم میتوانست فیلم خوبی باشد اگر کارگردان نمیگذاشت فیلمنامه پاشنه آشیل فیلم شود. این فیلم تدوین خوبی داشت؛ همین طور صدا برداری، و خیلی چیزهای دیگر. اما فیلم جایی ضربه میخورد که به سراغ نماد و نماد پردازی میرود. جایی که قرار است نمادها حرف بزنند باید گذاشت نمادها حرف بزنند. اگر بخواهی یک داستان سر راست را ببری و در لفافه بپیچی و بخواهی مخاطب را گیج کنی این نمادپردازی نیست. این همان جایی است که به داستان فیلم ضربه زده است. جایی که فیلم میتوانست بهتر باشد و نشد. صدرعاملی در فیلمهایش رک حرف میزند؛ قبلا روزنامهنگار بوده و همه روزنامهنگارهای خوب یاد میگیرند که صریح حرف بزنند. صدرعاملی هم بهتر از خیلی از ماها این را بلد است. شاید حوصله نداشته و هزاران شاید دیگر اما این بار دو تا خط داستانی را با هم جلو برده. یکی سرراست و البته با ادا و اطوارهای نالازم و دیگری پر از ناز و ادا و کرشمههای مخرب.
داشتم فکر میکردم اگر با صدرعاملی گفت و گو کنم در مورد فیلم، اولین سوالی که خواهم پرسید چیست. اولین سوال من این است: چرا این خانواده با هم حرف نمیزنند؟ نمیدانم صدرعاملی چه فکری میکرده و چی در ذهنش میگذشته که به این خانواده رسیده اما باید آفرین گفت بر هوش و درایت او. خیلی زیبا وضعیت این خانواده را در آورده. برای خودش هم مشخص بوده این خانواده. انگاری با پوست و گوشت و خون واستخوانش لمس کرده این خانواده را. اعضای این خانواده با هم حرف نمیزنند و این بزرگترین درد خانواده است. دردی که به مرور به ورم تبدیل میشود و ورمی که میشود تاول و بالاخره باید ترکاند این تاول چرکین را. چه صدرعاملی هم ماجرا را هپی اند تمام نمیکند و بخشی از این تاول چرکین را میترکاند و باقی هم بعد از پایان فیلم و در ذهن ما میترکد. درست است که در سکانس آخر مادر به پرستو میگوید که برو و جلوی در بایست، یعنی این که خودت را نشان بده که این باز قرار است نمادی باشد از بیگناهی پرستو اما ما میدانیم که شیرازه این خانواده از هم پاشیده است و اعتماد از دست رفته هرگز باز نمیگردد.
کاش صدرعاملی به سراغ نمادها نمیآمد و داستان را روایت میکرد. داستان خانوادهای که با هم حرف نمیزنند و همه چیز را با غمزه و اشاره بیان میکنند. چه آنجایی که پرستو برای خرید هدیه روز مادر از پدرش پول میخواهد و با اشاره این را میرساند و پدر خوشحال از کشف رمزهای رها شده از سمت دختر. مادر هم با غمزه خوشحالیاش را از دریافت هدیه اعلام میکند. در این خانواده کلمات یخ زدهاند و ارتباط از راه کلام نیست، بلکه نمادها حرف میزنند. و این همان جایی است که فیلمساز را دچار اشتباه کرده است. فیلمساز گمان کرده اگر با خانوادهای روبهرو است که نمادپردازانه حرف میزنند بنابراین او هم باید از نمادها استفاده کند. اشتباه فیلمساز از همین جا شروع میشود. انتخاب نام پرستو برای دختر خانواده، علاقه دختر به وکالت، سکوت سنگین پدر، اذان، مسجد، همه و همه فیلمساز را به جایی برده که فیلمی شلوغ و گنگ تحویل مخاطب میدهد. مخاطب باید از پشت حصار نمادها داستان را دریابد. حال آنکه صدرعاملی اگر میخواست این داستان را روایت کند بهتر از هر کس دیگری میتوانست این کار را بکند. دومین جایی که فیلم را زمین زده محیط بیرون از خانه است. شاید فیلمساز با خانه و خانواده شروع کرده و برای پیش بردن داستان به شخصیتهای دیگری نیاز پیدا کرده که آنها را خلق کرده و پرت کرده وسط داستان. آدمهایی که خودشان هم نمیدانند اینجا چه میکنند. از همه بدتر شخصیت محله است. محله در این فیلم شخصیتی دارد گنگ. درک ما در حد همان سکانسهایی باقی میماند که دوربین از بالا میدان محله را میگیرد و رفت و آمد آدمها را.
صدرعاملی میخواسته حرفی بزند که از جنس امروز ما بوده اما آنجا که میرود سراغ محله و مردم و دیگر شخصیتهای فیلم آنها را گنگ تمام میکند و این میشود چشم اسفندیار داستان.
چرا باید فیلم را دید؟
صدابرداری فیلم و افکتهای صوتی فیلم عالی است. فیلمبرداری متوسط است. تدوین و ریتم آن عالی است. بازیها متوسط است. مهمترین اشکال فیلم فیلمنامه آن است. من اگر بخواهم به فیلم امتیاز بدهم از ۱۰ ستاره شش و نیم ستاره به فیلم میدهم. شاید تجربه تماشای این فیلم در سینما تجربه لذتبخشی نباشد و تا مدتها گنگی آن شما را آزار بدهد. اما مطمئن باشید در حال تماشای فیلمی هستید که میتوانسته یکی از شاهکارهای سینمای ایران باشد.
درود بر شما دوست عزیز. کاملا با کامنت شما موافقم. مخصوصا در صدا و سیما که مثل تلویزیون به رسانه های اجتماعی نگاه می کنند! موفق باشی
سلام
این فیلم را ندیده ام. اما در ایران فیلم ها و داستان های بسیار نادر، بی نظیر و فوق العاده ای خلق می شود که می توان از آن ها شاهکار ساخت. اما به دلیل محدودیت های مذهبی و عدم امکان ابراز تمامی توانایی های بازیگران، به خصوص بازیگران زن، (به ویژه احساسات که در فیلم های ما نماد فیزیکی ندارد) و به دلیل کامل نبودن تمامی امکاناتی که یک فیلم برای تبدیل شدن به یک شاهکار نیاز دارد و بسیاری مشکلات دیگر از این مهم بهره مند نیستیم.
درود؛ حق با شماست که محدودیتها دست و پای کارگردانان ما را بستند. اما در این مورد نقش کارگردان هم مهم است. به نظرم کارگردان چیزهایی را وارد داستان کرده که نیازی به آنها نبوده است.