
برای آنهایی که مثل من بچه دهات هستند و روزهایی را یادشان میآید که انسانها به هم نزدیکتر بودند، برای تماشای یه حبه قند هیچ دلیلی لازم نیست. برای آنهایی هم که بچه شهر بودند، دیدن دنیایی بهتر، بهترین دلیل تماشای این فیلم است. یه حبه قند یک مرثیه است بر دنیایی که دیگر نیست. یادی از روزهایی که از دست رفته است. گویی همه ما مثل پسند فیلم هستیم. گویی ما از آینده پرت شدیم به دنیایی که پسند فیلم قدم در راهی میگذارد که تهاش میشود ما. دنیایی که او دارد تجربه میکند دنیای از دست رفته ماست. دنیایی که خانه با همه ویرانیهای ساختمانیاش خانهای است از جنس دل و نه گِل. آن حرف خان دایی که همین روزهاست که چارطاق این خانه روی سرمان خراب شود همه حرف فیلم است؛ یک حرف معمولی در یک مکالمه معمولی. ولی همین جمله من را مطمئن میکند که میرکریمی داشته دنیایی را تصویر میکرده که مربوط به گذشته است. دنیایی که امروز نیست.
فیلم همه چیز دارد. عروسی دارد. عزا دارد. زندگی دارد. مرگ دارد. دم بختی دارد. ازدواج کرده دارد. راضی از ازدواج دارد. ناراضی از ازدواج دارد. عرق خور دارد. روحانی دارد. نمازخوان دارد. ترک نمازی دارد. پیر دارد. جوان دارد. بچه دارد. دختر دارد. پسر دارد. و مهمتر از همه رنگ دارد. فیلم پر است از رنگ؛ رنگهای واقعی زندگی روزمره. رنگهایی که در گذشته درجه اشباع بالاتری داشتند و امروز کمتر دیده میشوند. این روزها دود روی همه چیز را خاکستری کرده. زمانی بود که نه دودی بود و نه خاکستری. تا جایی که چشم کار میکرد رنگ بود و رنگ.
قدرت فیلم در همین معمولی بودنش است. در این که تک تک آدمها را میشناسیم. حتی خندههای زنان داخل آشپزخانه بعد از مراسم عزاداری برای ما قابل درک است. نمادپردازیهای فیلم از سیب سرخ حوا گرفته تا بالا پشت بام خوابیدن روحانی خانواده برای ما قابل درک است. فیلم مثل پیاز میماند. لایه اولش را همه درک میکنند و همین کافی است برای سرگرم شدن. در لایههای بعدی چیزهای دیگری هست که میشود نشست و به آن فکر کرد. فکر هم نکردیم نکردیم. مهم این است که دو ساعتی سرگرم شدیم.
از همه اینها که بگذریم فیلم یک چیز خاص دارد و آن ایرانی بودن آن است. این که فیلم در یک خانواده یزدی میگذرد را بگذاریم کنار. این که بازیگران فیلم برای درآوردن لهجه یزدی و تکههای خاص آن حسابی زحمت کشیدند را هم بگذاریم کنار. آدمهای فیلم ایرانی ایرانی ایرانیاند. البته آدمهای ایرانی که در آستانه مدرن شدن هستند. شاید یکی از نمادهای ورود مدرنیته به این خانواده گوشی آیفون هدیهای آقا داماد ایرانی فرنگنشین باشد. اما همان نماد مدرنیته هم زنگی دارد که کاملا ایرانی است. زنگی که به تنهایی با ما حرف میزند. چه آنجایی که در سختترین لحظههای احساسی فیلم زنگ این آیفون به صدا در میآید و همه ما منتظر عکسالعمل پسند میمانیم.
فیلم چیزهای زیادی دارد که باید نشست و به آن فکر کرد. مثلا خانواده. خانواده چیزی است که این روزها ما از دست دادیم. لااقل برای من یکی که خانواده شده تماسهای تلفنی و پرسیدن حال و احوال پدر و مادر. جویای احوال خواهر و برادر بودن و بس. عمه و عمو و دایی و خاله را هم سالی یکی دوبار دیدن. انقدر از هم دوریم که دیگر نمیتوانیم مثل خالههای عسل بنشینیم دور هم و بیدلیل بخندیم. امروز برای خندیدن نیاز به بهانههای سختی داریم. دیگر انقدر از هم دوریم که در مهمانیهایمان شق و رقیم. دیگر حسابی در مهمانیهای جنتلمن شدیم و نمیتوانیم مثل خالههای پسند به چیزی مثل افتاده پرده خانه بخندیم.
در مورد این فیلم میتوان ساعتها فکر کرد و بیشتر از آن میتوان راجع به زندگی امروز خودمان فکر کرد.
فیلم را ببینید؛ در کنار خانواده.
این متن اولین بار در بلاگ داخلی شرکت توسن منتشر شده است.
رضا این ایمیل رو برای نظر دادن بردار آدم پشیمون میشه از اینکه نظر بده!یادم رفت چی میخواستم بگم در مورد یه حبه قند
این رو یکی از دوستام نوشته ببین:
http://shirwani.blogfa.com/post-1.aspx
من هم یک چیزی نوشتم هنوز اونجوری که دوست دارم درنیومده. بعدا بیا توی وبلاگ ببین مستفیض بشو :دی
@معماریان
درود
دیدم محمد عزیز و کامنتی هم گذاشتم؛ این را:
درود
علی آقا ما یک دوست مشترک دارم محمد آقای معماریان. متن من در مورد یه حبه قند رو خوند و نوشته شما را پیشنهاد داد. جالب بود ازاین که این دو فیلم را کنار هم آوردی. ان هم در روزهایی که جبههبندیهایی درست شده و یکی آن یکی را میزند جالب که از تفاوت دو نگاه گفتی. از این که میتوان به رویاها رفت یا در واقعیت غرق شد. بله دنیای فرهادی غرق در واقعیت است و همین است که برای مخاطب جذاب است. اما دنیای میرکریمی دنیای رویاهای ماست. دنیایی که همه ما دوست داریم. هر دوی اینها در عین حال که واقعی نیستند اما بسیار واقعیاند. واقعی نیستند چون بالاخره سینمااند. واقعیاند چون درکشان میکنیم.
سلام آقا رضا
خیلی خوب بود.
@احسان
درود
ممنون رفیق
سلام
ممنون که سر زدید و ممنون تر که پیام گذاشتید
یه حسرت دیگه هم اضافه کنید اینکه من وقت ندارم بنویسم
چیزی که گوئیا شما دارید
درود
ممنون
وقت باید برای ما کار کند.