[highlight color=”eg. yellow, black”] گاهی وقتها چیزهایی هست که نمیدانی[/highlight]
حتما شنیدهاید داستان مردی را که در سازمانی حساب خرابکاری کرد و وقتی پیش مدیر عامل آمد که استعفا دهد مدیر عامل گفت کجا؟ ما تا الان چند ده میلیون دلار خرج آموزش شما کردیم.
حالا یک داستان دیگر؛
نثار کردن،دلسوزی، احساس مسئولیت، احترام و دانایی. اینها چیزهایی است که عشق به آنها نیاز دارد. این به وضوح در عشق مادر به فرزند دیده میشود. اگر مادری به فرزندش توجه نداشته باشد و در تغذیه او، شست و شوی او و آسایشهای جسمی او اهمال کند، هرگز نمیتوان صمیمیت عشق او را پذیرفت. عشق او وقتی ما را تحت تاثیر قرار میدهد که ببینیم برای کودکش دلسوزی میکند. در مورد عشق به حیوانات و گلها نیز این مسئله صادق است. اگر زنی به ما بگوید که عاشق گل است و ما ببینیم که اغلب فراموش میکند گلهایش را آب دهد، طبیعتا عشق او به گل را باور نخواهیم کرد.
عشق عبارت است از رغبت جدی به زندگی و پرورش آن چه بدان آن مهر میورزیم. آنجا که این رغبت جدی وجود ندارد، عشق هم نیست. این عنصر عشق در داستان یونس پیامبر به زیبایی بیان شده است. خدا به یونس فرمان داد تا به نینوا برود و ساکنان آنجا را زنهار دهد که اگر روشهای شیطانی خود را تغییر ندهند، تنبیه خواهند شد. یونس از این ماموریت میگریزد، زیرا میترسد که مردم نینوا توبه کنند و خدا آنان را ببخشاید. او مردی است که بسیار به نظم و قانون مقید است، ولی از عشق بهرهای ندارد. به هر حال، در ضمن فرار، در دهان ماهی فرو میرود؛ و این نشانی از حالت انزوا و زندانی شدن است که فقدان عشق و عدم احساس مسئولیت مشترک برای او به وجود آورده است.
خدا او را نجات میدهد، و یونس به نینوا میرود. برای ساکنان آنجا، همان طور که خدا دستور داده بود، موعظه میکند و آن چه خود وی از میترسید، اتفاق میافتد. مردم نینوا از گناهان خود توبه میکنند و خدا آنها را میبخشد و تصمیم میگیرد که شهرشان را نابود نکند. یونس به شدت مایوس و خشمگین میشود، او طالب اجرای عدالت است، نه عفو. سرانجام در زیر سایه درختی که خدا برای محافظت او از آفتاب رویانده بود، میآرامد. اما هنگامی که خدا آن را میپژمراند، یونس مایوس و عصبانی میشود و از خدا گله میکند. خدا جواب میدهد:
تو دلت برای تکدرختی که زحمتش را نکشیدهای و پرورشش را ندادهای میسوزد، درختی که یک شبه بارور شد و یکشبه نیز از بین رفت. پس چگونه من از نینوا، شهری به آن بزرگی، که بیش از ۱۲۰ هزار جمعیت دارد، با رمه و گله فراوان، و با مردمی که هنوز دست راست و چپ خود را تشخیص نمیدهند، چشم بپوشم؟
جواب خدا به یونس تمثیلی است. او برای یونس توضیح میدهد که جوهر عشق رنج برندن برای چیزی و پروردن آن است، یعنی عشق و رنج جدایی ناپذیرند. آدمی چیزی را دوست میدارد که برای آن رنج برده باشد و رنج چیزی را بر خویش هموار میکند که عاشقش باشد.
سلام
داستان حضرت یونس(ع) را بدجور اشتباه نقل کردید!
منبعتون چیه؟ عهد عتیق؟ تازه عهد عتیق هم اینطوری ننوشته!
از یه طرف توی وبلاگتون منع دروغ می کنید و از طرفی به به خدا و پیامبران دروغ می بندید؟!
درود
دوست عزیز
آقا حسین خرازی
خوشحال میشوم که شما داستان درست را برای ما نقل کنید.
ممنون
سلام
به آدرس زیر مراجعه کنید:
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=934&articleID=365307
یا
http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%8C%D9%88%D9%86%D8%B3
درود
آقا حسین عزیز
لینک تبیان کار نکرد.
اما در لینک ویکیپدیا چنین نوشته شده است:
داستان اسلامی مربوط به یونس اینگونهاست:
در شهر نینوا و در اوج بت پرستی، یونس آن قوم را به یکتاپرستی تشویق کرد. ولی اکثر مردم نینوا ادعای پیغمبری و رسالت وی را نپذیرفتند. صبر یونس لبریز شد، عرصه بر او تنگ آمد و چون از بحث خود نتیجهای نگرفت، از آنان ناامید گشت و با خشم و ناراحتی دست از آنان شست و شهر و قوم خود را رها کرد، زیرا هر چه مردم را دعوت کرد، آنان ایمان نیاوردند و حجت و برهان او را نپذیرفتند و در آن تفکر و تامل نکردند. بدین ترتیب یونس فکر کرد که مسئولیت او به پایان رسیدهاست و آنچه انجام داده کفایت میکند، در صورتی که اگر یونس بر دعوت خود پافشاری و اصرار میکرد و با صبر بیشتر آن را پی گیری میکرد شاید در میان مردم نینوا افرادی پیدا میشدند که به او ایمان آورند و دعوت او را لبیک گویند و دل به حقیقت بسپارند، از کرده خود پشیمان گشته و توبه کنند، ولی یونس تاب نیاورد و به استقبال قضاء و نزول کیفر الهی از شهر خارج شد.
هنوز یونس از نینوا دور نشده بود که مردم اعلام خطر عذاب و پیش درآمد هلاکت خود را دیدند. هوای اطرافشان تیره و تار شد، رنگ رخسار آنها دگرگون گشت و اضطراب آنان را فرا گرفت و بیم و هراس بر آنها مستولی شد. در این حال دریافتند دعوت یونس حق و هشدارش صحیح بودهاست و باید به خدای یونس پناه ببرند و به او ایمان آورند و از گذشته و گناهان خویش توبه کردند. توبه آنها نیز مورد قبول خداوند قرار گرفت.
اما یونس نینوا را ترک کرده و آن سرزمین را رها نموده بود و به راه خود ادامه داد تا به دریا رسید، آنجا عدهای را دید که قصد عبور از دریا را داشتند، لذا از آنان اجازه خواست که با آنان همسفر گردد و بر کشتی ایشان سوار شود.
کشتی هنوز خیلی از ساحل دور نشده بود و از خشکی فاصله زیادی نگرفته بود که دریا طوفانی شد و امواجی سهمگین کشتی را متلاطم ساخت. در این حال راهی جز سبک کردن کشتی به نظرشان نمیرسید. مسافرین با یکدیگر مشورت کردند که چه کنند، سپس به توافق رسیدند که قرعه بیاندازند و به نام هر کس افتاد او را به دریا بیافکنند. پس قرعه انداختند و به نام یونس در آمد، ولی به خاطر احترام و ارزشی که برای او قائل بودند، حاضر نشدند او را به دریا اندازند؛ پس بار دیگر قرعه را تجدید کردند، باز هم به نام یونس در آمد، اما این بار هم دریغ کردند که او را به دریا افکنند و برای سومین بار قرعه انداختند و این بار نیز قرعه به نام یونس در آمد. یونس چون دید سه بار قرعه به نامش در آمد، دریافت که در این پیشامد سرّی نهفتهاست و خدا در این حادثه تدبیر و حکمتی دارد. سپس به اشتباه خود پی برد و دریافت که قبل از این که اجازه هجرت و ترک شهر و مردمش را داشته باشد و پیش از صدور امر الهی، قوم و دیار خود را ترک کردهاست. به همین جهت خود را در میان دریا انداخت و جان خویش را تسلیم امواج خروشان دریا کرد و در اعماق دریا و در آغوش متلاطم امواج و ظلمت دریا فرو رفت.
در این هنگام خدا ماهی بزرگی را فرستاد که یونس را ببلعد و او را در شکم خود مخفی سازد ولی به او آسیبی نرساند، زیرا او پیغمبر خداست که دچار عجله و ترک اولایی شده و از تعجیل خود نادم و پشیمان است. سپس ماهی را وحی کرد یونس امانتی است در شکم تو و هر گاه خدا دستور داد باید او را سالم تحویل دهی. یونس سه روز و سه شب در شکم ماهی ماند.او از شکم ماهی نزد خدای خود دعا نمود. خدا دعای یونس را به اجابت رساند و به ماهی فرمان داد که میهمان خود را در ساحل دریا بگذارد و ماهی یونس را کنار ساحل انداخت. رحمت خدا او را دریافت و بوته کدویی بالای سرش رویید، یونس از میوه آن خورد و در سایه اش آرمید تا نیروی خود را باز یافت.
سپس خدا به او وحی کرد که به شهر خود باز گرد و به جمع بستگان و طایفه خود بپیوند، زیرا آنها ایمان آوردهاند، بتها را کنار گذاشته و اکنون در جستجوی تو و منتظر بازگشت تو هستند. یونس نیز به شهر خود بازگشت و با تعجب دید آنهایی که به هنگام هجرت یونس به پرستش بتها کمر بسته بودند، اکنون زبانشان به ذکر خدا باز شدهاست و خدای یکتا را سپاس و ستایش میکنند.
گفته می شود آرامگاه حضرت یونس در شهر زنوز در آذربایجان شرقی میباشد و نام شهر زنوز از نام یونس گرفته شده است, که یونوس تبدیل شده به یونوز یا زنوز.
در عهد جدید در انجیل متی و در لوقا به داستان یونس اشاره شدهاست. زندگانی حضرت یونس در ﮐﺘﺎب ﯾﻮﻧﺲ ﻧبی در عهد قدیم آمدهاست. آخر داستان در کتاب یونس به این شکل توصیف شدهاست:
یُونُس از شهر بیرون رفته، بطرف شرقی شهر نشست و آنجا سایبانی برای خود ساخته زیر سایه اش نشست تا ببیند بر شهر چه واقع خواهد شد. و خدا کدویی رویانید و آن را بالای یُونُس نمّو داد تا بر سر وی سایه افکنده، او را از حزنش آسایش دهد و یُونُس از کدو بی نهایت شادمان شد. امّا در فردای آن روز خدا کرْمی را فرمان داد تا کدو را زد و خشک کند. و چون آفتاب برآمد خدا باد شرقی گرم وزانید و آفتاب بر سر یُونُس تابید به حدّی که بیتاب شده، برای خود مسالت نمود که بمیرد و گفت: «مردن از زنده ماندن برای من بهتر است.» خدا به یُونُس جواب داد: «آیا صواب است که به جهت کدو غضبناک شوی؟» او گفت: «صواب است که تا به مرگ غضبناک شوم.» خداوند گفت: «دل تو برای کدو بسوخت که برای آن زحمت نکشیدی و آن را نمّو ندادی که در یک شب بوجود آمد و در یک شب ضایع گردید. و آیا دل من به جهت نینوا شهر بزرگ نسوزد که در آن بیشتر از صد و بیست هزار کس میباشند که در میان راست و چپ تشخیص نمیتوانند داد و نیز بهایم بسیار؟»
تفاوت این دو داستان در بخش آخر آن است. فارغ از این که کل داستان (یا بخشی از آن) از نظر تاریخی درست باشد یا غلط، به نظر میرسد در هر دو حال داستان جالب، آموزنده و پندآموزی است.
این که خیلی راحت جرئت کردید بگویید به خدا و پیغمبر دروغ میبندم باعث شد یک عذرخواهی به من بدهکار شوید.
چه عذرخواهی کنید چه نکنید محور اصلی این یادداشت نقل یک ماجرای تاریخی و دفاع از درست و غلط بودن آن نبود. به نظرم بهتر است به جای انگشت اشاره به اشاره انگشت بنگرید.
موفق باشید
سلام مجدد
شما اگر قصد دارید منظورتونو با نقل حکایت به کسی بفهمونید نیاز نیست اون حکایت رو به پیامبران نسبت بدید. مخصوصاً وقتی از درست بودن اون حکایت مطمئن نیستید. وقتی یک ماجرای تاریخی رو نقل می کنید باید از درست بودن اون مطمئن باشید. من اصلاً منظور شما رو از این جمله نمی فهمم:
« محور اصلی این یادداشت نقل یک ماجرای تاریخی و دفاع از درست و غلط بودن آن نبود…به نظرم بهتر است به جای انگشت اشاره به اشاره انگشت بنگرید.»
غلط یا درست بودن یک ماجرای تاریخی که به پیامبری نسبت داده شده مهم نیست؟!
اگر شما برای اشاره کردن به مضمونی که در ذهنتان هست نیاز به نقل داستان دارید سعی کنید آن داستان جزو داستانهای تاریخی تحریف شده پیامبران نباشد.
باکی از عذرخواهی کردن ندارم امّا تیتری که برای این مطلب انتخاب کردید به روشنی نمایانگر تاثیر این داستان غلط در ذهن و نوشته شما دارد.
اگر این داستان مربوط به حضرت یونس(ع) نبود نظر اول را نمی گذاشتم. اما من برای داستان پیامبران با حکایات و افسانه های تاریخی تفاوت قائلم.
درود
این جمله « محور اصلی این یادداشت نقل یک ماجرای تاریخی و دفاع از درست و غلط بودن آن نبود…به نظرم بهتر است به جای انگشت اشاره به اشاره انگشت بنگرید.» که بسیار واضح و شفاف است، این که منظور آن را نمی فهمید چیز عجیبی است.
بنده نگفتم که بیایید من برایتان داستان تاریخی نقل کنم.
شما اگر ماجرایی تاریخی برایتان اهمیت دارد نباید همین طور کلی به ویکپدیا ارجاع دهید. بهتر است دقیقا بگویید کجای روایت با استفاده از مستندات تاریخی قدرتمند (نه ویکپدیا) اشتباه است. شما باید بتوانید به صورت علمی از گفته خودتان دفاع کنید.
دوست عزیز
شما روش غلطتان را هنوز ادامه دادید. جالب نیست خود را محور همه دنیا دیدن. تاثیر غلط این داستان بر ذهن؟ چطور به این نتیجه رسیدید؟
اگر شما با مبانی روش تحقیق علم تاریخ آشنا هستید حتما به صورت علمی و دقیق با استفاده از مستندات قوی و به طور دقیق ایرادات روایت بنده را بگویید.
حرف کلی نزنید.
ممنون
سلام
ویکیپدیا در این نقل از شما معتبر تر روایت کرده بود. بنده بعد از مطالعه مطلب ویکیپدیا، لینک رو برای شما گذاشتم.
شما اگر واقعاً برای استناد تاریخی اهمیت قائل بودید که این تیتر رو انتخاب نمی کردید. شما در این تیتر مدعی شدید که حضرت یونس (ع) درخواست عذاب کرده [ بدون هماهنگی 🙂 ] و خدا به حرف او گوش نداده. این صددرصد اشتباهه طبق نقلی که در داستان اصلی است.
آیه ۹۸ از سوره مبارکه یونس(ع) نیز به همین معنی اشاره دارد که مردم نینوا با دیدن نشانه های عذاب ایمان آوردند. در همین آیه خداوند می فرماید که این رویه قوم یونس برخلاف رویه اقوام پیامبران دیگر بوده.
درود
ممنون. بهتر شد. کمی از بیانات کلی دور شدید اما هنوز نگفتید که دقیقا اشکال روایت کجا بوده.
شما ورود کردید در حوزه برداشتهای ذهنی. نه من و نه شما نمیدانیم در ذهن حضرت یونس (ع) چه میگذشته است. من حدس میزنم یونس از هدایت این قوم ناامید شده است. اما خدا نه. این برداشت بنده است. ربطی به روایت تاریخی ندارد. در ادامه هم گفتم که خدا ناامید نشد چون خودش میداند که برای خلق این انسان چقدر زحمت کشیده است. حضرت یونس (ع) هم با این که معصوم بود و گناهی نگرده بود اما ناامید شده بود.
خداوند به انسانی که خلق کرده با تحسین نگاه میکند و همیشه و در همه حال انتظار رهایی او را دارد. مثل حر.
در دو روایتی که در ویکیپدیا بود (که باز میگویم که ویکپدیا برای شروع مناسب است و برای یک کار و بحث علمی هرگز منبع مناسبی نیست) این دو روایت در پایان تفاوتهایی با هم داشتند. اما در هیچ کدام برداشتی که بنده از داستان داشتم رد یا تایید نشده است.
به هر حال این برداشت من از ماجرا بوده و ممکن است با برداشت شما متفاوت باشد. همان طور که احتمالا ما در مورد رویدادها و روندهای حال حاضر هم ممکن است برداشتهای متفاوت داشته باشیم قبول کنیم که در مورد ماجراهای تاریخی هم این تفاوت نگاه وجود دارد.
ممنون
سلام
در مورد تیترتون من هنوز توجیه نشدم. این تیتر ژورنالیستی و اغراق آمیزه و باعث میشه ذهنیت مخاطب ناآشنا نسبت به داستان حضرت یونس(ع) طوری شکل بگیره که حضرت یونس(ع) اصرار به عذاب داشته!
شاید این مقاومت شما به خاطر اینه که شما این مطلب رو نوشتید و دلتون میسوزه که تغییرش بدید.
درود
دوست عزیز
گمان نمیکنم برای تیتر به قول شما ژورنالیستی و اغراق آمیز باید شما را توجیه کنم. من به پرسشهای شما پاسخ دادم. قبول کنیم که شما حق ندارید در مورد تغییر یک کلمه در این وبلاگ اظهار نظر کنید. شما میتوانید نظر خود را اعلام کنید.
شما اصرار عجیبی بر حدس زدن در مورد درونیات آدمها دارید. این که “شاید این مقاومت شما به خاطر اینه که شما این مطلب رو نوشتید و دلتون میسوزه که تغییرش بدید” یعنی چی؟
به هر حال شما صحبتهایتان را اینجا مطرح کردید. من هم پاسخهایم را دادم. بهتر نیست قضاوت را به عهده دیگران بسپریم؟
قبول کنیم که ما مرکز دنیا نیستیم و همه چیز را نمیدانیم و اگر کسی جور دیگر فکر کرد و مانند ما نبود لزوما در اشتباه نیست.
ممنون
سلام. بحث اصلی سر اینه که شما تو این مطلب مثال تاریخی زدی از یکی از پیامبران خدا که داستانش توی قرآن هم اومده در نتیجه حساسیت ها نسبت به تک تک جمله ها و کلماتت بیشتر میشه. برای مثال جملات زیر به نظر من یه کم نیاز به دقت بیشتری داشته:
۱) چرا خداوند به حرف حضرت یونس گوش نداد و مردم نینوا را به جای عذاب دادن ارشاد کرد؟
۲) یونس از این ماموریت میگریزد، زیرا میترسد که مردم نینوا توبه کنند و خدا آنان را ببخشاید.
۳) مردم نینوا از گناهان خود توبه میکنند و خدا آنها را میبخشد و تصمیم میگیرد که شهرشان را نابود نکند. یونس به شدت مایوس و خشمگین میشود، او طالب اجرای عدالت است، نه عفو.
۴) خدا او را نجات میدهد، و یونس به نینوا میرود. برای ساکنان آنجا، همان طور که خدا دستور داده بود، موعظه میکند و آن چه خود وی از میترسید، اتفاق میافتد.
تا اونجایی که من میفهمم روایتت از نظر تاریخی یه کم مشکل داره مثلن همین مورد ۴. حضرت یونس وقتی که از نینوا میره همون موقع نشانه های عذاب ظاهر میشه و مردم توبه میکنن و حضرت یونس اصلا خبری از این توبه نداشته تا اینکه بعد از سالها که از خورده شدنش توسط ماهی هم میگذره و نجات پیدا میکنه برمیگرده به نینوا و میبینه همه مومن و پرهیزگار شدن.
این آیه قرآن هم میتونه راهگشا باشه. شان نزول این آیه هم اینه که حضرت محمد که از دست لجاجت و سرسختی مشرک ها ناامید و عصبانی میشه میخواد نفرین کنه که این آیه نازل میشه:
«فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادى وَ هُوَ مَکْظُومٌ؛ اکنون که چنین است صبر کن و مانند صاحب ماهی (یونس) مباش (که در تقاضای مجازات قومش عجله کرد و گرفتار مجازات ترک اولی گردید) در آن هنگام خدا را خواند در حالی که قلبش پر از اندوه بود.»
نگاه کن تنها خطای حضرت یونس عجله در تقاضای مجازات بوده فقط همین. و چون پیغمبر بوده ترک اولی محسوب میشه و گرفتار عذاب (افتادن تو شکم ماهی) میشه. پس اصرار و پافشاری و یاس و خشمگینی و ترسیدن از توبه قومش وجود نداشته
این چیزیه که من فهمیدم و چون داستان حضرت یونس توی قرآن هم اومده مسلما بهترین راه اینه که بریم تفاسیر قرانی مختلف رو بخونیم تا به یه نتیجه گیری درست برسیم.
نگاه جالبی به موضوع دارید ، در عشق خدا به بندگانش شکی نیست و چقدر خوب تونستید این مورد رو مطرح کنید چرا که ما بندگان ، خیلی وقت ها یادمان می رود عاشقی چون خدا را داریم!
اما در مورد حضرت یونس شاید حق با شما باشد و من هم گمان شما را دارم و این هم منافاتی با بزرگ بودن و مرسل بودن حضورت یونس (ع) ایجاد نمی کند و بیشتر نمایان کننده این است که او عبد و بنده صالحی بوده و مطمئنا علم خدا را نداشته است و پروردگار با هدایت وی ، نینواییان را نیز هدایت می کرده است. در اشکالی هم که آقای حسین نام (آقای خرازی) به یادداشت وارد کردند شاید در تفاوت برداشت از متن باشد و این هم موردی نیست که جای مانور و ایراد مطلب از سوی من را داشته باشد.
با سلام؛
آقای قربانی من متوجه منظور شما از این که نوشتید “یونس از توبه ی مردم می ترسید” نمی شوم؛
مگر وظیفه ی یک پیامبر ارشاد امتش نیست؟
مگر خداوند در مورد انتخاب پیامبرش_معاذالله_دچار اشتباه شده؟
درود
متن را با دقت بخوانید برادر اهورا
میترسد که مردم نینوا توبه کنند و خدا آنان را ببخشاید. او مردی است که بسیار به نظم و قانون مقید است، ولی از عشق بهرهای ندارد. به هر حال، در ضمن فرار، در دهان ماهی فرو میرود؛ و این نشانی از حالت انزوا و زندانی شدن است که فقدان عشق و عدم احساس مسئولیت مشترک برای او به وجود آورده است.
سلام
مگه میشه پیامبر باشی و از عشق خالی؟؟ پیامبر نمونه انسان کامل است که اگر غیر این باشه نمیتونه واسطه خدا و مردم بشه . چطور کسی پیامبر خدا انتخاب میشه ولی خودشو شبیه صفات خدا نکرده باشه؟
به نظم اهمیت میده و خالی از عشقه؟؟ پس یه دیکتاتور میشه که!!!
پیامبر خدا رو درست که نشناختید ، پس درست هم معرفی نمیکنید.
خدا رو شکر شما نه پیامبر هستید و نه خدا.
اگر از محبت خدا بهرهای بردید اجازه دهید این بنده جاهل خدا هم نظر خودش را داشته باشد.
سپاس از محبت بیکران شما
سلام آقای قربانی مرسی از طرح داستان یونس نیی. لحن بیان شما عالیست. به ساده گی و خلاصه داستان را بازگو کردید. برای بسیاری از مردم هنوز تفاوت بین واژه نبی و پیامبر روشن نیست. در این باره هم بنویسید.
هرکس نظری دارد درست
ولی این جمله یونس خالی از عشق بود اینقدر در من تاثیر گذاشت که اگر مطالب پایین و اظهار نظر دوستان را نمی خواندم شبهه های گوناگونی در ذهنم شکل میگرفت
و آیا نظر شما باارزش تر از شبهات مردم و آرامش فکر مردم است؟؟؟؟