بالاخره صبح روز پنجم، حوض نقاشی حوزه هنری در کاخ جشنواره اکران شد. این فیلم بر روی بسیاری از تصورات سطحی از اقتصاد سینما و اصطلاحات بیمعنایی این دوره جشنواره مانند فیلم نفتی خط کشید.
در این نوشته قصد پرداختن به فیلم را ندارم که منتقدان در این روزها به اندازه کافی از فیلم خواهند گفت و نوشت. میخواهم از منظر اقتصاد سینما به فیلم حوض نقاشی نگاه کنم.
اولین نکتهای که باید به آن توجه داشت این است که تهیه کننده با سرمایهگذار فیلم فرق دارد. بسیاری تفاوت و مرزی بین سرمایهگذار و تهیهکننده فیلم در نظر نمیگیرند و در تحلیلهایشان دچار اشکال میشوند. باید توجه داشت که یک نفر یا یک شرکت یا حتی یک نهاد میتواند پول ساخت یک فیلم را بدهد و یک تهیهکننده این پول را بین افراد مختلف تقسیم و هر کس در ازای دریافت مبلغی معین کاری مشخص انجام دهد تا فیلم ساخته شود. یکی کارگردانی میکند، یکی صدابرداری میکند، یکی فیلمبرداری میکند، یکی فیلمنامه مینویسد، یکی بازی میکند و الخ. هر کسی یک کاری میکند و در اقتصاد سینما هیچ کدام از این افراد مسئول سودده بودن یا سوددهنبودن یا پرفروش شدن یا کمفروش شدن فیلم نیستند. فقط و فقط این تهیهکننده فیلم است که مسئول فروش فیلم و بازگشت سرمایه و کسب سود است. در اقتصاد سینما هیچ وقت کارگردان مسئول فروش فیلم نیست. این تصویری از سینمای حرفهای است. در سینمای حرفهای مدام نمیگویند باید برای گیشه فیلم ساخت و این طوری سینما درست میشود و آن طوری درست نمیشود و … . سینما زمانی روی روال میافتد که تهیهکنندههای حرفهای تربیت کنیم و از تهیهکنندههای حرفهای که داریم خوب استفاده کنیم.
امروز و در جلسه رسانهای کم حاشیه فیلم حوض نقاشی تهیهکننده و کارگردان فیلم گفتند که حوزه هنری هیچ دخالتی در فرایند ساخت و در محتوای فیلم نداشته است. آنها تمام قد از همکاری با حوزه هنری دفاع کردند و در این روزگاری پر از قهر از دوستی گفتند. از این گفتند که ما قرار نیست به هیچ کدام از صنفها و انجمنهای خودساخته سینمایی و غیرسینمایی متعهد شویم و به نهادی که سرمایهگذار بخشی از بهترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران بوده است پشت کنیم و برویم پشت ادعاهای مندرآوردی مانند این نهاد باعث مرگ سینماست و این حرفهای صد من یک غاز دل ببازیم.
محصول همکاری حوزه هنری با مازیار میری و منوچهر محمدی نشان داد که برای ساختن فیلم خوب لازم نیست حتما دست در جیب کرد. این تصور بسیار خامدستانه و سطحی و ابتدایی از اقتصاد سینماست. اتفاقا در حالت پیشرفته اقتصاد سینما درستتر این است که هیچ گاه هیچ کس با پول خودش سرمایهگذاری نکند. بلکه سرمایه را کس دیگری میآورد و یکی مدیریت مالی این سرمایه را به عهده میگیرد. اگر سرمایه را هم خودمان بیاوریم و منتظر فروش فیلم در گیشه بمانیم هیچ تضمینی وجود ندارد که فیلم خوب ساخته شود. فیلم خوب زمانی ساخته میشود که مدیریت مالی مناسب وجود داشته باشد. تهیهکنندههای حرفهای داشته باشیم. کسانی که کار فیلم ساختن را بلد باشند. فیلم خوب زمانی حاصل میشود که سرمایهگذار به عوامل فیلمش اعتماد کند و دخالتی در کار فیلمسازان نکند. این کاری است که حوزه هنری انجام داد و نتیجه تا این جا که رضایتبخش بوده است. البته امکان دارد دعواهای سیاسی و زدوبندهای پشت پرده دست به دست هم دهند تا این فیلم دیده نشود.
بنابراین اقتصاد سینما نباید این قدر سطحی فهمیده شود که اقتصاد سینما یعنی توجه صرف به گیشه. یا این که گیشه تعیین کند چه فیلمی خوب است و چه فیلمی بد. اقتصاد سینما یعنی سازوکارهای تهیهکنندگی و فیلمسازی ما باید حرفهای شود.
و دقیقا نکته مهم هم اینجاست که مهم نیست سرمایه از کجا آمده است. در همین جشنواره و تا همین جا از بخش خصوصی قاعده تصادف را داشتیم که هم تحسین منتقدان را به دست آورده و اگر درست اکران شود هم دل مردم را به دست میآورد. علاوه بر این قاعده تصادف یکی از آن دست فیلمهای مهمی است که بسیار ظریف به مسئله ارتباط نسلها پرداخته و مشکلات موجود در جوانان و نوجوانان امروز ایران را واکاوی کرده است. این فیلم نه سفارشی یک نهاد است و نه پولش را از یک نهاد گرفته است. حوض نقاشی هم همین طور. با این تفاوت که آنجا پول فیلم از جیب بهنام بهزادی آمده و در فیلم حوض نقاشی از جیب حوزه هنری.
در این مورد باید مفصلتر حرف بزنیم.