توضیح پیش از شروع: این نوشته را باید مدتها پیش منتشر میکردم. اما گذاشتم تقریبا همه بحثها درباره این فیلم تمام شود و آرام اکران فیلم هم به پایان برسد تا بتوانم در فضایی منطقیتر حرفم را بزنم.
حرف اصلی من در این نوشته از این قرار «میباشد»، که برخلاف اتمسفر اخیرا شکل گرفته، داریوش مهرجویی به خاطر ساختن چه خوبه که برگشتی نه تنها نباید شماتت شود، که اتفاقا از این که مهرجویی چنین فیلمهایی میسازد باید خوشحال بود. برای این کار من از این روش استفاده کردم. یک فیلم فیلمساز یعنی هامون را گرفتم و آن را به فیلم آخرش یعنی چه خوبه که برگشتی وصل کردم. ارتباط بین این دو خطی میشود که مسیر فکری فیلمساز را نشان میدهد. درستتر این است که همه نقاط (یعنی فیلمهایی) که بین دو نقطه (فیلم) ابتدا و انتهای مسیر فیلمسازی قرار دارند را هم در نظر بگیریم و خطی که بین این دو نقطه رد میکنیم نزدیکترین خط به همه این نقاط (فیلمها) باشد. این کار البته زمانبر است و صرفا به دلیل تسریع دو نقطه گرفته شده که با تخمین قابل قبولی ما را به نتیجه میرساند. این روش مسیر فیلمساز را نشان میدهد و از روی آن میتوان حدس زد که فیلمساز در آینده چه فیلمهایی خواهد ساخت. مگر این که یکی از این دو نقطه انحراف شدیدی نسبت به باقی نقاط داشته باشد. قبل از پرداختن به مورد مهرجویی در مورد روش توضیح بدهم که مثلا اگر بخواهیم این کار را برای اصغر فرهادی انجام دهیم، فرقی نمیکند که کدام دو نقطه (فیلم) را انتخاب کنیم، یعنی مسیر فیلمسازی او کاملا معلوم است. به عبارت دیگر تمام نقاط تقریبا در نزدیکی یک خط مستقیم قرار دارند. در مورد اسکورسیزی هم این روش پاسخ میدهد. فیلم راننده تاکسی و هوگو، تقریبا به یک فاصله از خطی قرار دارند که فیلمهای او را به هم متصل میکند. به عبارت دیگر، هوگو همان قدر به اسکورسیزی نزدیک است که راننده تاکسی. این کار در مورد مسعود کیمیایی قبل از انقلاب هم صادق است. کیمیایی بعد از انقلاب اما مسیر دیگری را طی کرده است. در واقع دو خط فیلمهای قبل و بعد از انقلاب کیمیایی نسبت به یکدیگر متفاوتند (البته نه در مضمون). درباره مهرجویی اما این نقطه عطف را در فیلمهای اخیرش باید جست و جو کرد. به صورت غیر دقیق این نقطه بمانی یا شاید مهمان مامان است. یعنی مسیری که مهرجویی تا قبل از چند فیلم آخرش طی کرده یک مسیر متفاوت با مسیری است که چند سالی در حالی پیمودن آن «میباشد». به عبارت دیگر چه خوبه که برگشتی نزدیکتر است به فیلمساز تا فیلمی مانند هامون. یکی از افسانههایی که این روزها میشنوم این است که مهرجویی، چه خوبه که برگشتی میسازد تا اعتراضش را به مشکلاتی که برای فیلمسازیاش پیش آمده بیان کند. اگر مسیر فیلمسازی مهرجویی را معکوس کنیم، یعنی فرض کنیم او در ابتدای کارش چه خوبه که برگشتی ساخته، و در ادامه به فیلمی مانند هامون رسیده، مسیری منطقیتر از آنی است که او طی کرده. به عنوان نمونه میتوان همایون اسعدیان را مثال زد که ده رقمی میسازد و در ادامه مسیرش طلا و مس را. هر چند که در حافظهها میماند که او زمانی ده رقمی ساخته است. در مورد اسعدیان این یک سیر تحول است اما در مورد مهرجویی او مصداق این شعر که هر کسی کو دور ماند از اصل خویش / بازجوید روزگار وصل خویش. مهرجویی سالها پیش باید این فیلمهایی را میساخته که اکنون میسازد. اولین فیلمی که مهرجویی میسازد و شکست میخورد نامش هست الماس ۳۳. خلاصه فیلم را ببینید: پروفسوری که کاشف فرمول تهیه الماس از نفت است، در تهران کشته میشود و دختر برادرش، لیندا، که یک جاسوس است از طرف پلیس بینالمللی برای پیدا کردن فرمول به تهران میآید. اما او در تجربه بعدیاش گاو را میسازد. براساس داستان عزاداران بیل غلامحسین ساعدی و با بازی عزتالله انتظامی. نمایش داده شده در جشنوارههای کن، برلین، مسکو، لندن، لسآنجلس. در رأیگیری منتقدان سینمای ایران در سالهای ۱۳۵۱ و ۱۳۶۷ و ۱۳۷۸ به عنوان بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران برگزیده شده است. پس مهرجویی خیلی سریع وارد مسیری میشود که موفق و شناخته شده میشود. مهرجویی در ۱۷ سالگی به سینما علاقهمند میشود و برای درک بهتر فیلمهای روز به آموختن زبان انگلیسی میپردازد. بیست ساله بود که برای ادامه تحصیل به کالیفرنیا در آمریکا میرود. اول سینما میخواند اما خیلی زود سینما را رها میکند و فلسفه میخواند. سال ۱۳۴۴ از دانشگاه یوسیالای در لسآنجلس لیسانس فلسفه میگیرد. او در زمانی شروع به کار کردن میکند که سطح سواد بسیار پایینی در سینمای ایران وجود دارد. به مرور با فعالیت فیلمسازانی چون ساموئل خاچیکیان، هوشنگ کاووسی، فرخ غفاری، ابراهیم گلستان، سهراب شهید ثالث، مسعود کیمیایی، فریدون رهنما، علی حاتمی و داریوش مهرجویی جریان فرهنگی تازهای در فیلمسازی ایران آغاز شد، که تا حدودی جدا از سنت رایج عوامپسندانه در ایران بود. جریانی که از آن به موج نوی سینمای ایران یاد میکنند. اگر موج نو در فرانسه، کایهدو سینما دارد و نظریهپردازی، موج نو در سینمای ایران نظریهپردازی ندارد و فعالیتهای افرادی مانند هوشنگ کاووسی هم بیشتر در مقابل جریان بیسوادی قرار دارد، نه نظریهپردازی برای راه انداختن موج نویی در سینمای ایران.
از این مقدمه نسبتا طولانی اما لازم بگذرم و بپردازم به این که چرا باید مهرجویی جدید را دوست داشت. غر زدنها به مهرجویی جدید از جشنواره فجر سال ۹۱ شروع شد. حتی زمزمههایش قبلتر از اکران آخرین فیلم هم شروع شده بود. اما جماعت باید با چشمان خودشان میدیدند تا باورشان شود. دیدند. البته باز باورشان نشد. به هر حال برای اکران، جماعت زیادی به سالنها آمدند. کیپ تا کیپ آدم نشسته بود. هامونبازها آمدند و دوست داشتند بار دیگر هامونی بر پرده سینما ببینند. نه، این بار هامونی در کار نبود. این فیلمی بود که قدرتالله صلح میرزایی (به عنوان یک نماد البته) سالهاست که آرزوی ساخت آن را دارد. چه خوبه که برگشتی فیلم خوبی است. بعد از نمایش در جشنواره، دو بار دیگر با جماعت فیلم را دیدم. عین دو بار بعدی را از ته دل خندیدم و با داستان فیلم ارتباط برقرار کردم. این فیلمی است که قرار است بخنداند و بعد که از سینما بیرون میآیی تمام میشود و نهایتا تک و توک بازیهای عطاران قرار است در ذهن باقی بماند. الحق و الانصاف که موفق هم میشود. اتفاقا از منظری دیگر این فیلم خوبی است و آن این است که کارگردانش که سالها هالههای عجیب و غریب دور فیلمها و ساختههایش کشیده بودند، حالا از این هالهها گذر کرده است. این خود واقعیاش است. شبیه همان مادربزرگ جعلی تصویر شده در هامون. همانی که در پایان عمر، خدا و پیغمبر و نماز را باور ندارد. همانی که مهرجویی میخواهد نشان دهد اسیر سنت است. اتفاقا مهرجویی کارگردانی است که مانند آن مادربزرگ که سنت ملکه ذهنش شده، اما با چرایی مشکل پیدا کرده، روایت را خوب بلد است. مهرجویی چگونه روایت کردن را خوب بلد است. مشکل از جایی شروع میشود که او وارد چرا میشود. سوالهایی که مهرجویی سراغشان میرود به دلیل نبود نظریهپردازی، فقر ادبیات بومی، سوالهای سختی است. این جملههای خود مهرجویی بسیار گویاست: مادر بزرگم از آن نمازخوانهای دوآتشه بود. و تحت تأثیر فضای روحانی او، من هم از سن هفت تا پانزدهسالگی، شده بودم یک مسلمان واقعی. نماز و روزهام یک آن ترک نمیشد. اما از پانزده سالگی به بعد، درست آن موقعی که نماز و روزهام به حساب میآمد، شک در دلم نشست. چهره خدا تدریجا کدر شد و ایمانم رفت از دست.
مهرجویی با سینما آشنا میشود و بدون این که سنتها در او رسوب کنند سراغ رهایی میرود. به دامان فضای روشنفکری میافتد که هیچ الگویی برای نجات ندارند. اصلاً روشنفکران در تقدیر تاریخی ملت نقشی ندارند؛ نه آنها مردم را میفهمند و نه مردم آنها را، برخلاف مغرب زمین که در آنجا روشنفکری یک جریان تاریخی است که بد یا خوب، پیوند فعالی بین آنها و مردم وجود دارد، اما در اینجا روشنفکر آدم منفعلی است که اصلاً محلی از اعراب ندارد.
اما این فقط بیماری آقای هامون نیست؛ آقای مهرجویی هم به همین بیماری مبتلاست، آن روشنفکر وازده دیگر «علی عابدینی» هم، که از عرفان و درویش مسلکی آش شلغم شوربایی ساخته است که در آن تار و و تنبور و لائوتسه و ذن و بودا و قرآن و یوگا و «حق حق و هوهو» و آرشیتکتور و کییر کگارد، در کمال صلح و سلم، کنار هم در پختن یک آش واحد شرکت دارند. همه چیز وهمی است و در حد ادا و اطوار، و اگر آقای مهرجویی کتاب خوب «آسیا در برابر غرب» را خوانده و فهمیده بود، هرگز به اینجا نمیرسید که بخواهد باطن گرایی شرقی و تکنولوژی مدرن را با هم جمع کند و پیام را در کتاب «ذن و روش نگهداری موتور سیکلت» ـ که علی جونی به هامون میدهد ـ القا کند. این تلقی از عرفان (!) برای روشنفکران ما بسیار آشنا و ملموس است و بگذارید یک بار دیگر و در کمال صراحت عرض کنم که «ادا» ست و غیر از ادا، هیچ.
در هامون مهرجویی این را نشان داده بود که خوب سینما را میشناسد. اما مهرجویی در یافتن حد و اندازه دچار مشکل است. شما را ارجاع میدهم به حرفهای جالب آقای کارگردان، زمانی که قصد کاندیداتوری شورای شهر محمد شهر کرج را داشت. آقای کارگردان، که سالها با کعبه جعلی که ساخته بود، آدمها را معصل خودش و شکهایش کرده بود، از درک سادهترینهای دنیای سیاست و جامعه به دور است. فیلم آخر آقای فیلسوف را باید دوست داشت. اتفاقا باید رفت و خندید از ته دل. هم به داستان فیلمفارسی فیلم و همه البته به سالهایی که به دنبال آرمانشهرهای او رفتیم. او یک فیلمساز خوب است. خواهش میکنم او را نزنیم. نقدش کنیم. اما دنبالش نکنیم. مهرجویی هم مانند مسعود دهنمکی همان چیزی را نقد میکند که دقیقا شبیه خودش است. دهنمکی همان قدر روشنفکر است که مهرجویی. روشنفکر جماعت آدمهایی سطحی هستند و به جلد کتابها و نامشان بیشتر از خود کتابها اهمیت میدهند. آنها معتاد به سطح هستند و هر چه سطحی است و با سطحینگری روشنفکری مناسبت دارد، مثل ظاهر، ماده، رنگ، اسم، شهرت، قیافه، پز، مد… «اسم» کتابها را با یکدیگر رد و بدل میکنند یه خود کتابها را.
مهشید، زن هامون، از آن روشنفکرهای شاملویی است که خود را در مجلات آدینه و دنیای سخن پیدا کردهاند؛ از کتابسرا خرید میکنند و پاتوقشان گالری سیحون است و اولین راندووی آنها هم در کتابسراست … نماینده تمام عیار اینها در زمان آن ملعون، کیوان خسروانی و کامران دیبا بودند که تا خرخره در یک اشرافیت فاسد لجن غرق بودند، اما قصرهایشان را با کاهگل و آبنما و بادگیر و طاقهای گنبدی شکل و کاشی … میساختند مثل هامون و مهشید در جستوجوی احساس نوستالژی، به شاه عبدالعظیم و امامزاده ابراهیم و امامزاده یحیی میرفتند و حتی با لبان خمرآشنا و گناه آلوده خویش ضریح مقدس مردان خدا را هم میآلودند، اما در عین حال، با یکدیگر رسماً ازدواج میکردند و خانوادهای کاملاً مردانه (!) تشکیل میدادند.
کتاب «ترس و لرز»، که مثلاً محور فیلم «هامون» است، کتابی است درباره حضرت ابراهیم. در این کتاب مسئله قربانی کردن اسماعیل به دست حضرت ابراهیم، با عقل فلسفی مورد بررسی قرار میگیرد و به جواب نمیرسد. کی یرکگارد میخواهد بگوید که عقل فلسفی راهی به سوی نجات ندارد و آنچه درباره ابراهیم میتوان گفت فقط این است که یک «جهش ایمانی» برایش رخ داده است.
شاید یک چیزموضوع بیربط به سینمای مهرجویی، موج جدید کتابهای عکسی باشد که در ایران راه افتاده است. آخرین آنها کتاب بیارزشی بود که در ایتالیا منتشر شد و مثلا قرار بود سبک زندگی ایرانی را تصویر کند. کتابی که به مدد تصاویری که از خلوتترین بخشهای زندگی چند نفر گرفته شده و بیشباهت به تصاویری که مردم از خودشان در صفحههای شخصیشان در فیسبوک میگذارند نیست، سر و صدا کرده است. البته این کتاب ناشناخته بود تا در یک اقدام جالب سرویس پرداخت آنلاین پیپال به دلیل وجود نام ایرانی در کتاب، فروش آن را ممنوع کرد که باعث شد سر و صدا به پا شود و در نهایت موج تبلیغاتی، با عذرخواهی پیپال به نفع کتاب تمام شد. چند ماه پیش هم یک آمریکایی آمده بود ایران و به سبک تصاویر فیسبوکی از دختر و پسرهای کوچه و خیابان عکاسی کرده بود. تصاویری که بسیاری از داخلیها هم از آن استقبال کردند و آن را ایرانیتر از تمام تصاویری دانستند که عکاسان ایرانی از مردم میگیرند. همه این تصاویر و فیلمها حکایتگر ایرانی و ایرانی است که دیگران میخواهند.
آقای هامون نوعی از روشنفکری را نفی میکند و نوع دیگری از روشنفکری را اثبات میکند و اتفاقاً این نوع روشنفکری که خود او به آن گرفتار است خطرناکتر است. این نوع از روشنفکری نیز متظاهر است و اینکه آقای هامون فیلمساز علاقه به نمایش دادن جلد کتابها و تظاهر به تفلسف دارد ناشی از همین مرض روشنفکری متظاهرانه و لاعلاج است، واگرنه، با نشان دادن جلد کتابها که نمیتوان فیلم فلسفی ساخت! هامون سرگردان است، همین و همین. و به همین علت نیز هست که با آخر فیلم ـ و حتی بعد از آن ـ درنمی یابد که ریشه همه گرفتاریهای او عدم اعتقاد به دین و دوری از خداست.
هامون، مانند تصاویر فیسبوکی که این روزها کتاب میشود، یک فیلم جعلی است، چون تلاش کرده ایرانی را تصویر کند که دیگران دوست دارند. و چه خوبه که برگشتی فیلم خوبی است چون دقیقا از دل و ذهن کارگردان ایرانی اثر بیرون آمده. کسی که دلش میرود برای کباب بارگذاشتنهای تو حیاط ویلای شمال.
سراسر فیلم حکایت از آن دارد که هم هامون و هم صورت واقعی او ـ مهرجویی ـ گرفتار ظاهربینی روشنفکری هستند و هیچ چیز را درست نمیفهمند: نه کییرکگارد را، نه «آسیا در برابر غرب» را، نه ابراهیم را و… نه حتی «فرانی و زویی» را. لازمه آنکه هامون، ابراهیم و کییرکگارد را فهمیده باشد آن است که ایمان آورده باشد به وجود خدا، واگرنه، هیچ یک از آن نخواهد داشت.
این روزها که هم در نشریههای چاپی و اینترنتی تلاش شده و میشود که پنبه فیلم آخر مهرجویی زده شود با خودم فکر میکنم، فیلمساز ما، حالا که به اصل خودش برگشته و تعارفش با خودش را کنار گذاشته را چرا باید زد؟ گویی این روزها مهرجویی از معبدی به بیرون رانده میشود که خود زمانی کاهن اعظم آن بوده است.
یک توضیح بسیار ضروری: متنهای کمرنگ را از نقد آوینی بر فیلم هامون برداشتم. نقدی که در زمان نمایش فیلم نوشته شده بود. حالا که سالها از این نقد میگذرد میبینیم که چقدر به واقعیت نزدیک است. این اواخر فیلم را با جماعتی روشنفکر دیدم که نمیدانستند این فیلم را باید دوست داشته باشند. از فیلم بدشان آمده بود. ولی اگر میدانستند این فیلم کعبه روشنفکران ایران است حتما از عظمت فیلم میگفتند.
چرا جهان سومی ها هامون می سازند؟ (مقاله سید مرتضی آوینی در نقد هامون)
مرسی.خواندم و همه اش عالی بود
آوینی و .