فردوسی زمان ما کیست؟
داستان سخت توسعه در ایران؛
همه ما به نیکی از فردوسی یاد میکنیم. بزرگترین کار او را دوست داریم، هرچند احتمالا نتوانستهایم متن آن را کامل بخوانیم و جسته وگریخته بخشهایی از آن را خواندهایم. با این حال قصههای او را شنیدهایم. درباره خود او اما روایتها ناقص و الکن است. چیز زیادی درباره او نمیدانیم. همه آن چیزی هم که میدانیم ناراحتکننده است. فردوسی ۳۰ سال نشسته و اساطیر و افسانهها و قصههای ایران را جمع کرده؛ حاصلش شده شاهنامه. این حاصل به دستگاه حاکم آن زمان عرضه شده و به دلایل پوچ مورد توجه قرار نگرفته. خود فردوسی هم سرخورده شده و در نهایت در گمنامی از دنیا رفته است. حتی آرامگاه او در توس که امروز محلی برای گردشگری و حضور توریستهاست حکایت دیگری از تنهایی و بیکسی اوست. او را در قبرستان مسلمانان جایی نبود و در نتیجه در باغی که میگویند برای دخترش بوده دفن شده. این رفتار را یونانیها هم با هومر داشتهاند. رومیها با ویرژیل. اگر ادامه بدهیم و تاریخ را یکباره بپریم و برسیم به همین چند سال پیش هم مورد پیدا میکنیم. شخصی در همین ایران زندگی میکرد که تا پیش از مرگش کمتر کسی او را میشناخت و آنهایی هم که او را میشناختند کمتر از خار به او نمیگفتند. کسان زیادی بودند که او را نواختند. اما به یک باره و بعد از شهادت غریبانهاش شد آقا سید مرتضی آوینی. بسیاری او را مرتضی میخوانند و آخرین ورژن دیگری از نام او این روزها به بازار آمده: مرضا! احتمالا کنایه از شدت رفاقتی است که این دوستان با آ مرضا آوینی داشتند. عجیب نیست این رفتار! در همه دنیا دیده میشود. درهمه دنیا اشک تمساح معادلی دارد برای خودش. در همه دوران تاریخ بشری بودند کسانی که مثل فردوسی بودند و مثل فردوسی کار کردند. البته این طبیعت روزگار است که دور و گردش معمولا به دست آقا محمودهای غزنوی است. در همه دورانها کسانی وجود دارند که ارزش فعالیتها و اهداف و رویاها را نمیدانند. کسانی هستند که کار خوب را لگدمال میکنند. اما چه باک! تا زمانی که فردوسیها انگیزه دارند و تلاش میکنند و مفید واقع میشوند این چیزها چه اهمیتی دارد. مهم این است که فردوسی کاری را کرده که دلش راضی بوده. این مهم است که آدم دلش راضی باشد. کاری را کند که از آن رضایت دارد. دیروز در خبرها آمده بود که بالای ۸۰ درصد ایرانیها از کاری که میکنند رضایت ندارند. دنیا را نمیدانم، اما آنجا هم احتمالا چنین آماری داشته باشند. مردم دو دستهاند. آنهایی که راضیاند از کارهایی که میکنند و آنهایی که راضی نیستند. استادی داشتم که به دانشجویانی که دوست داشتند نویسنده شوند، حرف جالبی میزد. میپرسیدند که چگونه میتوانیم نویسنده خوبی شویم و استاد میگفت شما پیش از آن که بخواهید نویسنده باشید باید بخواهید که بنویسید. شاید روزی نویسنده خوبی شدید. مهم این خواستن است. این که فعل را درست صرف کنیم مهم است. فاعل بودن چیز مهمی نیست. در صورت لزوم در این نقش قرار میگیریم.
روز فردوسیتان مبارک باشد.
پ.ن: البته روز فردوسی ۲۵ اردیبهشت است و هنوز چند روزی مانده. چه فرقی میکند که زودتر بگویم و بنویسم؟
ستایش کم ایزد پاک را که گویا و بینا کند خاک را
رضا جان در مورد فردوسی و بزرگان دیگر درست می گویی . اما نفهمیدم آقا مرتضی عزیز این وسط چگونه پیدایش شد.؟!
سالها پیش آن موقع که نامش را هم نمی آوردند از او چند مقاله خوانده بودم . مدتها دیگر از او خبری نبود تا اینکه دوباره رسانه ها نامش را پر رنگ کردند .همین یکی دو ماه پیش به کتابخانه ام سری زدم ؛ مقاله هایش هنوز آنجا بود . دوباره خواندم ، اما . . . او انسان بزرگی بود واقعاً بزرگ اما چراغ راه ؟!!! فردوسی زمان ؟!!!
در هر حال او به آنچه ایمان داشت عمل کرد و زندگی و جانش را هزینه کرد و همین برای بزرگی او کافیست .
بد و نیک هر دو ز یزدان بود لب مرد باید که خندان بود.
پاینده باشی
درود
شاید خیلی ارتباط نداشته باشند. یک جمله معروفی هست که میگوید آدمهای خوشبخت همهشان مثل هماند اما آدمهای بدبخت هر کدام قصه خودشان را دارند. به نظرم آدمهای موفق همه مثل هم میمانند. البته با مقدار بسیار زیادی تساهل