زمانی در شرکتی کار میکردم که در کوچه نور بود. در کارت ویزیت این شرکت به زبان انگلیسی نشانی کوچه نور این طور نوشته شده بود: Noor Alley. تا جایی که یادم هست نام فارسی کوچه هم سمت دیگر کارت ویزیت نوشته شده بود. روزی یکی از بزرگان قوم قصد عزیمت به شرکت را داشت و از روی کارت ویزیت سعی کرده بود محل را پیدا کند و درون مرز پرگهر نشانی کوچه را به زبان انگلیسی میخواست پیدا کند. طرف مدت زیادی سرگردان خیابان شده بود و نمیتوانست کوچه را پیدا کند و آخر سر گفتیم که چطور کوچه نور را پیدا نمیکنید که بنده خدای نسبتا مغرور شاکی شد که من دارم دنبال کوچه نورعلی میگردم. اگر نام کوچه نور است پس چرا نوشتهاید نورعلی؟ تصور میکنم دوست بزرگوارمان حتی بعد از جلسه هم متوجه نشد که Alley کوچههای تنگ را میگویند و Ali نام یک فرد و نورعلی بیربط به کل این ماجرا. به خیال خودش گرفتار بیسوادانی شده بود که کوچه نور را نوشتهاند نورعلی.
در سالهای شصت و تا حدودی هفتاد مهمترین شخصیت سینمایی جهان از نظر ما کسی نبود جز بروسلی که گاهی به تقلید از صمد و فیلمهای پیش از انقلاب، صدایش میکردیم بروس علی و بروس علی بازی یکی از تفریحات بیخود ما در آن دوران بود. مخصوصا بعد از پخش یکی از قسمتهای پرشمار ماجراهای بروسلی ناگهان دوز بروس علی در کل ایران بالا میرفت و شروع میکردیم به جفتکپرانی به هوای این که این حرکات حرکات رزمی هستند. بین ما برخی ماجرا را جدیتر گرفته و کلاسهای کاراته و تکواندو و کمربندهای رنگی پررونق بود. مثل امروز که خانوادهها بچه زبانبسته را میفرستند کلاس زبان که هنوز زبان اول یاد نگرفته زبان دوم یاد بگیرد، خانوادهها بچههایشان را میفرستادند باشگاه که حرکات رزمی یاد بگیرند. تب بروسعلی ما را فرستاد کلاسهای تکواندو تا این که به مرور قهرمانهایمان عوض شدند.
قهرمانهای ما در دهه هشتاد و نود آرام آرام آب رفتند و از عضلههایشان کاسته شد و شدند افرادی که کارآفرین بودند. اگر تا ده بیست سال پیش ایده بچهها این بود که بروند دانشگاه که بعدش جایی استخدام شوند و نانش را بخورند ایده بچهها این شد که نروند دانشگاه و کارآفرینی کنند. کارآفرینی در ایران از پیش از انقلاب آغاز شده و کارآفرینی در فناوری هم از سالهای دور. از پیش از انقلاب میشود ردپای برخی حرکات را ردیابی کرد تا رسید به دهه درخشان هفتاد. دههای که قرار بود خرابیهای بعد از جنگ با سازندگی جایش را به آبادانی بدهد ولی آبادان و خرمشهر نمادی هستند بر شکست این ایده و این که شیبپور را از سر گشادش نواختهایم و خواستهایم یکباره از دولت کوپنی به دولت سرمایه داری (!) برسیم و نتیجه شده شترگاوپلنگی به نام دولت فربه با کارمندانی چاق و علاقمند به وامهای ضروری هر ساله و فعال در بازار بسازبفروشی. آرام آرام پزشکهای ما شدند بسازبفروش و بسازبفروشهای ما شدند پزشک و همه پا توی کفش هم کردند و همه چیز قاتیپاتی شد. شرکتهایی مثل همکاران سیستم در اواخر دهه شصت و توسن در اواخر دهه هفتاد شکل گرفتند و تلاش کردند در فضای هایتک کار کنند و ایده حاکم بر آنها برخلاف نرخ روز این بود که تا جایی که میتوانند آویزان دولت نشوند و به جای چسبیدن به دولت کاری را انجام دهند که تا گفته میشد نمیشود. بعدا برای اولین بار در دانشگاه شریف و با تلاشهای افرادی مثل دکتر مشایخی و دکتر فیضبخش تلاش شد مباحث نظری کارآفرینی هم دنبال شود و با حسنظن مردانی مثل دکتر سهرابپور مرکز کارآفرینی شریف شکل گرفت و امروز یکی از نتایج آن فعالیتها شده جایی مثل پارک فناوری پردیس که با همه انتقادهایی که در سالهای پیش به آن داشتم تصور میکنم این روزها در مسیر رشد و توسعه قرار گرفته است. دکتر فیضبخش و دوستانش تلاش کردند مباحث نظری کارِآفرینی را آموزش دهند و تا حدودی موفق هم بودند.
رسیدیم به میانههای دهه هشتاد که به مرور سروکله کسانی پیدا شد که تصور میکردند کارآفرینی با ظهور آنها در ایران آغاز شده است و خدا را صد هزار مرتبه شکر ستارگان کارآفرینی را هم یافتند که بتوانند هی به آنها افتخار کنند و ادعا کنند از دل همین استارتاپویکندها میتوان استارتاپهای درخشانی مثل همانهایی که ستارههای استارتاپی ایجاد کردهاند ایجاد کرد. البته من نمیدانم چگونه میتوان یک خردهفروش آنلاین موفق را که بیشتر شرکتی است با توان مدیریتی بالا را ربط داد به استارتاپی در زمینه فناوری آن هم با تعداد زیاد پیکهای موتوری و خودرویی که دارد. یا مثلا شرکتی که در زمینه ارائه خدمات بازاریابی از طریق تخفیف کار میکند و بیشتر کسانی که در آن فعالیت میکنند ویزیتور و بازاریابهای حرفهای هستند را چگونه میتوان یک استارتاپ فناوری دانست. یا مثلا وبسایتی که غذاهای خوشمزه خانگی ارائه میکند چه ارتباطی به هایتک دارد. از اینها میگذرم و فعلا کاری به کارشان ندارم. این روزها و با رشد قهرمانهای دوران جدید همه دوست دارند استارتاپ بزنند.
فکر میکنم آخرین متنی که در مدیر رسانه نوشتم حدود یک سال پیش بود. چند سالی هست که مسائلی مثل سربازی و پدر شدن و یک سری مشکلات کوچک زندگی که احتمالا برای بزرگان استارتاپهای ایران خیلی مهم نیست ذهن و روان من را مشغول خودش کرده است و به هر حال با این مسائل کوچک دست و پنجه نرم میکنم. در این مدت از دار دنیا نرفتهام و به شدت به کارم که نوشتن است پرداختهام و در این مدت نشریه درآوردهام و فیلم ساختهام و متنهای زیادی نوشتهام. اما سرگشتگیهایی که داشتم مانع از این شد که اینجا چیزی بنویسم. ترجیح دادم به کاری بپردازم که در این سالها در آن مهارت یافتهام و آن هم نوشتن در زمینه بانکداری و پرداخت الکترونیکی است. در این مدت یکی از انتخابهای مهم زندگیام را گرفتم و ترجیح دادم روی یک حوزه متمرکز شوم و در زمانی که افراد زیادی دوروبر ما هستند که در زمینههای متعددی متخصص «میباشند»، تصمیم گرفتم در یک زمینه عمیق شوم و همین عمیق شدن به من نشان داد که عمیق شدن در یک حوزه چقدر سخت و مشکل است و زمانبر. آن وقت برخی چگونه میتوانند در زمینههای متعدد صاحبنظر و صاحب رای باشند.
در این مدت تجربههای زیادی داشتهام در زمینه کسبوکار. با مسائل ناراحتکننده بیمه و مالیات از نزدیک دستوپنجه نرم کردم و فضای کاروکسب در ایران را از نزدیک لمس کردهام. با تمام وجودم مشکلات یک کاروکسب را از نزدیک حس کردم. مسائل متعدد در زمینه مدیریت استراتژیک و مالی گرفته تا سازماندهی و مدیریت منابع انسانی. مسائل احتمالا سادهای برای بزرگان استارتاپی ایران مانند این که چه کنم که سر ماه بتوانم حقوق همکارانم را پرداخت کنم.
یکی از مشکلاتی که در این مدت رصد کردم رشد فارغالتحصیلان بیکار رشته مدیریت رسانه است. کسانی که در رویای مدیریت بر رسانه ملی آمدهاند مدیریت رسانه خواندهاند و از اولین مهارتهای لازم برای رسانهنگاری هم برخوردار نیستند و معمولا تصوری متوهم از فضای رسانهای کشور دارند و خیال میکنند همه مشکلات رسانه را خوب میشناسند اما قادر به بستن یک صفحه در یک نشریه هم نیستند. یکی از روندهایی که بچههای مدیریت رسانه دارند تمرکزشان بر خود رسانه است و مدام در مورد رسانه و تاثیر آن بر چیزهای مختلف میگویند و مینویسند. اما قادر نیستند یک رسانه در یک زمینه خاص را مدیریت کنند. این شد که ایدهای که در سالهای گذشته من را مشغول خودش کرده بود هر روز جدیتر شد و تصمیم مهم خودم را گرفتم و بالاتر گفتم.
من هم مانند بسیاری از نویسندگان علاقه دارم در تمام زمینهها اظهارنظر (شاید هم اظهار فضل) کنم و تصمیم گرفتن بر این که فقط در یک زمینه بنویسم کاری سخت است. مشاهدههای من نشان داد که اتفاقا نویسندههای موفق مانند سار از این شاخه به آن شاخه نمیپرند و در یک زمینه مشخص کار میکنند و نویسندههای موفق همه چیز را از دیچهای خاص میبینند. در این زمینه فردوسیپور مثال رسانهای جالبی است که همه چیز را از دریچه فوتبال میبیند و در کار خودش هم فرد موفقی است. خوشبختانه در این چند سال با توسعه استارتاپهای فناوری در زمینه بانکداری و پرداخت الکترونیکی این حوزه هم هیجانانگیزتر از پیش شد و با رشد حوزهای که نامش را گذاشتهاند Fintech این فرصت برای من فراهم شد که همه چیز از دریچه فینتک ببینم.
از بروسعلی تا استارتاپعلی راه زیادی نبود. متاسفانه برخی به دنبال نورعلی میگردند و جماعتی را هم دنبال خودشان میکشند. امیدوارم حالا که دوباره شروع کردم در مدیر رسانه بنویسم بتوانم تجربههای دست اولی که در زمینه کاری خودم دارم را با شما به اشتراک بگذارم. هرچند که به همه چیز از دریچه جدیدی که یافتهام مینگرم.
۴ دیدگاه دربارهٔ «از بروس علی تا استارتاپ علی»
عالی بود
فکر میکنم این تب استارت آپی نیاز جدی به نگاه از چنین دریچه های جدیدی را داشته باشد. حتی بیشتر، حتی تندتر!
نگاه و مطلبی خواندنی “میباشد”!
نوشته بسیار عمیق و عالی بود.
امیدوارم جوسازی های استارتاپی این روزها به جایی برسد که بتوان چند محصول های تک (جز وب سایت های خرده فروشی آنلاین) از آن ها دید.
متشکرم.