فعلا هستم جناب
باید خودم را اینگونه معرفی کنم: «ستوان دوم وظیفه وظیفه، رضا قربانی، پایه خدمتی اسفند ۹۳، جمعی گردان عاشورا، گروهان ایمان هستم، جناب!»
در ادای هستم بر روی «ت» تاکید میکردیم و میم را هم به سکون میرساندیم؛ به گونهای که ضرباهنگ بین هستم و جناب یک فرود و فراز سهمگینی را تشکیل میداد که فرمانده حظ وافر ببرد. سربازی بهتر بود که این جمله را محکمتر ادا میکرد.
شاید این طوری دشمن بیشتر میترسد! تکرار تکراری این کلمهها قرار بود نظم را به ما یاد بدهد؛ چیزی که حتی اگر داشتیم این روزش آن را از ما گرفت. قرار بود هر روز ۴ صبح بیدار شدن به ما نشان دهد که انسان چه تواناییهای سهمگینی دارد.
هر روز ۴ صبح بیدار شدیم بیآنکه بدانیم چرا! و ایمان آوردیم که هر روز ۴ صبح بیدار شدن حتی به مدت ۲ سال هیچ کسی را منظم نمیکند. نظم از یک هدف میآید و وقتی هدفی در کار نیست نظم یک صورت ظاهری بیسیرت است.
قرار بود فرماندهانمان را پشت سر هم بشماریم تا برسیم به آن فرمانده دسته و چه سرباز بخت برگشتهای که سر صف ایستاده بود و آخرین حلقه این زنجیر بود. او تصور میکرد الان حیات و ممات این ستون دست اوست و چقدر این تصور اشتباه حس طنزآمیز خوبی به او میداد.
چقدر انسانهایی که در یک شرایط معمولی در دستگاه مختصات قرار نمیگیرند و آنجا فرصت یافته بودند که در لوای قانون جنگل خودی نشان دهند. میگفتند بهترین شبکههای زندگی آدم در این دوران ساخته میشود.
وقتی با کسانی هستی که فقط میخواهند آنجا نباشند چگونه میتوان شبکه تشکیل داد؟ وقتی همه هم و غم همه آنهایی که هستند این است که اگر شده یک ساعت هم آنجا نباشند، چرا باید بعدا دنبال هم بگردند که آن روزهای لعنتی را برای هم زنده کنند؟
این که انسان باید بتواند بدون کمترین وسیله در سختترین شرایط طبیعی دوام بیاورد را قرار بود با سه روز زندگی در دل کوه بیاموزیم! این را از کوهنوردیهای دوستانهای که رفته بودم آموخته بودم. این که به زور وقتی بیماریم و سرماخوردگی امانمان را بریده باید سرپا بمانیم و نیمه شب پاس بدهیم، قرار بود از ما مرد بسازد اما چیزی که هر روز در ما کمتر و کمتر میشد مردانگی بود.
انتظار کشیدن را یادگرفتن و این که دنیا محل گذر است را به شیوههای بهتری هم میتوان آموخت. بله این درست است که در سربازی ویژگیهای منفی آدمها برجسته میشود و فرصت ظهور و بروز پیدا میکند اما قبول نمیکنم بگویید در سربازی ویژگیهای خوب آدم برجسته میشوند.
سربازی میتواند نشان دهد که بدتر از این هم هست اما یادمان رفته که دنیا به این تمایل دارد که بهتر شود. درست است که امثال داعش و القاعده و طالبان و دهها و صدها گروه تروریستی مختلف زندگی را بر کام جهان تلخ کردند اما ببینید که چگونه در طول این پانصد سال کیفیت زندگیها افزایش یافته است. یادمان نرورد که امثال داعش نظامیتر از هر نظامی هستند و تمرکزشان بر ساخت نیروهای رزمنده است.
در روزهایی که مدام این واژه هستم را تکرار میکردم هر روز از هست تهیتر میشدم و خالی از هر چیزی که رنگ بود داشت. با تکرار هستم وقتی آن را از معنا خالی کردهای هستی در کار نیست و همه چیز نیستی است. ما نیست بودیم. ما نبودیم. ما مشتی واحد بودیم بس که واحد شمارشمان هم نفر بود. نفر با نفر فرقی نداشت جز این که یک نفر بهتر رژه میرود و دیگری بدتر!
یک لشکر پر از نیست به کار هیچکس نمیآید. ما هست بودن و هست شدن را باید تمرین کنیم.